زندگینامه یغمای نیشابوری
- کد خبر: 891
- /
- آذر 14, 1401 - ۹:۵۸ ب٫ظ
- /
- فرهنگی
یغمای نیشابوری در ۲۰ دی ماه ۱۳۰۲ در خانوادهای تهیدست زاده شد. با این که اجداد او اهل خور و بیابانک اصفهان بودند، حیدر فرزند کشور و محمدِ یغما از مهاجران خور و بیابانک اصفهان که دو نسل قبل تر از حیدر، به خراسان آمدند و در بازگشت درماندن و هر طائفهای به گوشهای رفت و حیدر بیک (جد مادری حیدر یغما) در سمت صومعه که روستای کوچکی در شمال نیشابور بود، ساکن شد. یغما نیز با توّجه به پیشه خانوادگی، ناگزیر به کار سخت برای به دست آوردن درآمد بود، تا جایی که از رفتن به مدرسه بازماند و تا میانسالی خواندن و نوشتن نمیدانست. با این وجود، از دوران کودکی دلبستگی فراوانی به شعر و شعرگویی داشت. او شعرهای شاعرانی همچون فردوسی و داستانهایی مانند امیرارسلان نامدار را در کودکی شنیده بود و به خوبی به یاد داشت. او در جوانی به نیشابور کوچ کرد و در ۳۰ سالگی ازدواج کرد و یکی دو سال دیگر فارسی را آموخت او به انجمنهایی میرفت که در آن جا با ادبپیشگان و شعرشناسان آشنایی پیدا کرد. آنها با شنیدن شعرهای او که برخاسته از ذوقش، او را در شعر سرایی راهنمایی کردند. او تا میانسالی سواد نداشت و پس از فراگرفتن خواندن و نوشتن هم دست نوشتهای پر از غلطهای املایی داشت. پیشه او در بیشتر دوران زندگیاش خشتمالی و بیل زدن بود و در سالهای واپسین نیز به کشاورزی و کارگری اشتغال داشت. چون از وزن و قافیه چیزی نمیدانست شعرهایش ایرادهای بسیاری داشت.
یغما در دوم اسفند ۱۳۶۶ درگذشت. یغما در شادیاخ، میان راه آرامگاه خیام و عطار به خاک سپرده شد و آرامگاهی در آنجا برای او ساختهاند.
او در چهل سالگی برای نخستین بار شعرهای خود را بر روی کاغذ آورد و اولین مجموعه شعرهای خود را در سال ۱۳۴۶ با نام «اشک عاشورا» به چاپ رساند؛ پس از سه سال مجموعهای از رباعیاتش و در سال ۱۳۵۵ نخستین مجموعه غزلهایش را و در سال ۱۳۶۵ کتاب دیگری به نام «سیری در غزلیات یغما» را به چاپ رساند. او نزدیک به ۴۵۰۰ بیت شعر دارد که گزیدهای از آنها در کتاب شاعر خشتمال نوشته جواد محقق نیشابوری برای اولین بار در سال ۱۳۷۳ به چاپ رسید.
مردمان قصّه پرشور شنیدند مرا
تا بیابند،به هر سوی دویدند مرا
عشق ، دریای عمیق است، عجب نیست که خلق
از سر من بگذشتند و ندیدند مرا
من از آن روی ز بازار خرید افتادم
که گران بود بهایم ، نخریدند مرا
من به جایی زده ام بال ،که مرغان ادب
بالشان سوخت ، ز هر سو که پریدند مرا
سنگ بودم ،شده ام سیم و سر سندانی
ننهادند و به آتش ندمیدند مرا
سوختم بس که شدم پخته، تو خامم خوانی
علّت آن است که خامان نپذیرند مرا
چیست یغما که رسیدی به مراد دل خویش؟
نه مریدم به کسان و نه مریدند مرا